گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
سفرنامه شاردن
جلد دوم
فصل [سوم و] چهارم درختان، رستنيها، داروهاي گياهي‌




در فصل آينده درباره درختان ميوه ده سخن مي‌گويم و در اين فصل به انواع درختان ديگر كه مهم‌ترين آنها چنار، بيد، صنوبر، سدر مي‌باشد اشاره مي‌كنم. سدر عربي و فارسي آن كنار است، و لا تنها به آن كرنوس( Cornus )مي‌گويند، و ما فرانسويان كلمه كرنوويليه( Cornovillier )را از آن ساخته‌ايم. ايرانيان بر اين اعتقادند كه درخت چنار دافع بيماري طاعون، و هرگونه آلودگي و فساد هواست؛ و از زماني كه در خيابانها، خانه‌ها و باغها چنار زياد كاشته شده هيچ نوع بيماري مسري در اصفهان شايع نشده است. به همين جهت نشاندن درخت چنار در بسياري از شهرهاي ديگر ايران نيز رواج يافته، از جمله در شيراز از اين نوع درخت بسيار ديده مي‌شود. درخت مازو در بسياري از نقاط ايران خاصّه در ايالت خوزستان فراوان است.
درختاني كه صمغ و انواع بخوربار مي‌آورند به مقدار زياد در بيشتر نواحي مي‌رويند.
درخت بخور شبيه درخت گلابي و مانند آن بزرگ است و مخصوصا در كوهستانهاي كرمان وجود دارد. همچنين در اين‌جا و بسيار جاهاي ديگر درخت بنه، بادام كوهي، شاه بلوط وحشي و برخي درختان ديگر به كثرت ديده مي‌شود. درختي كه شير خشت يا ترانگبين از آن مي‌گيرند بسيار است. در ايران شيرخشت به دست مي‌آيد، و بهترين نوع آن شيرخشت زردرنگ مي‌باشد كه دانه‌هاي درشت دارد، و از درختان شهر نيشابور واقع در خراسان گرفته مي‌شود. نوع ديگر گزانگبين ناميده مي‌شود زيرا از درختاني به نام گز مي‌گيرند. درخت گز در ايالت سوزيان( SOUSIAN )- شوش- مخصوصا در دورق( Daurac )يكي از نواحي خليج فارس- آراكاي بطلميوس- بسيار مي‌رويد. قسم ديگر ترانگبين كه من آن را ديده‌ام به صورت مايع است. آن را از
ص: 704
درختي كه در اطراف اصفهان بسيار مي‌رويد، و از درخت گز بزرگ‌تر است، و ساقه صاف و صيقلي دارد، مي‌گيرند. يعني برگهاي اين نوع درخت در فصل تابستان اين مادّه را ترشح مي‌كند. بدين‌صورت كه صبحگاهان مشاهده مي‌شود زمين زير اين درختان از مادّه‌اي چرب پوشيده شده، و اين همان ترانگبين مايع است كه مردم در مداوا به كار مي‌برند، و همانند انواع ديگر آن خوشمزه و مطبوع است.
در ايران دو نوع درختچه نيز مي‌رويند كه هر دو خاصيّت بد و شوم دارند.
اين دو نوع درختچه بيشتر در آن قسمت كرمان كه مجاور خليج فارس است مي‌رويند. يكي را گلباد سموم مي‌نامند كه به معني گلي است كه باد را زهرآگين مي‌كند، و تازيان آن را شرق مي‌خوانند. شكل اين درختچه همانند موهاي وحشي است و از آن شيره‌اي به غلظت كره مي‌تراود كه زننده و گس است؛ و مردم بر اين اعتقادند هرجا كه اين درختچه‌ها بسيار باشد اگر هنگامي كه هوا گرم است باد بوزد و از آنجا بگذرد زهرناك و كشنده مي‌گردد، و هركس در آن هوا نفس بكشد مي‌ميرد يا به سختي بيمار مي‌شود. نوع ديگر اين درختچه‌ها خرزهره است كه به معني زهر خر مي‌باشد، و عامه مردم هر چيز تلخ و كشنده را چنين مي‌نامند؛ و از آن اين درخت را بدين اسم مي‌خوانند كه اگر خر كه در مشرق‌زمين به زورمندي و سخت‌جاني معروف است، يا چهار پايان اهلي ديگر شاخه يا برگ اين درختچه را بخورند مريض مي‌شوند و شايد بميرند. حتّي مي‌گويند آبي كه ساقه اين درختچه را شستشو داده باشد بيماركننده يا كشنده است. ساقه اين درختچه به كلفتي پا و شاخه‌هايش به ضخامت دست است، و بلنديش به شش پا مي‌رسد. پوستش كه نسبة كلفت است سبزرنگ مي‌باشد. شكل برگش بيش از آنچه مشابه بيضي باشد به دايره نزديك‌تر است، و برگهايش نوك‌تيز است. گلهاي اين درختچه به رنگ گل معمولي يا رنگ گوشت و لوريه رز( Laurier -Rose )مي‌باشد، و به گمان من به همين سبب است كه يونانيان اين درختچه را ردودندرون( Rhododendron )ناميده‌اند. اعراب همانند ايرانيان به اين درختچه سم الحمار يا فلّي( Felly )مي‌گويند، و محققان برآنند اين همان نريوم( Nerium )فروشندگان داروهاي گياهي است كه به زبان فرانسوي روزاژ( Rosage )مي‌گويند و در مجموعه كتابهاي دارويي ما از آن بحث شده است.
در ايران بهترين نوع همه‌گونه گياهان طبي و غيرطبي به ويژه گياهاني كه ما
ص: 705
فرانسويان آنها را گياهان لطيف و بويا مي‌ناميم به حدّ وفور يافته مي‌شود. گياهاني كه ساقه زيرزميني يا مانند كاهو برگشان خورده مي‌شود بهترين، خوشبوترين، خوشمزه‌ترين و صاف‌ترين آنها به حدّ وفور به دست مي‌آيد. ايرانيان بيشتر اين گياهان را مانند ميوه خام مي‌خورند، و هيچ‌گونه تندي يا تلخي در آن نمي‌يابند.
اروپاييان آزموده‌اند و دريافته‌اند كه سبزيجات كشورهاي اروپايي به صورتي شگفت‌انگيز در ايران به عمل مي‌آيد، و اگر همچنانكه عامل مذهب در بعضي كشورها، هفته‌ها مردم را از خوردن گوشت منع مي‌كند بعضي مقررات و باورها كشتگران ايران را از ترويج و تكثير انواع سبزيهاي اروپايي بازندارد، بتحقيق اقسام بيشتر و بهتري از سبزي‌ها در ايران حاصل مي‌شود.
در ايران بهترين داروهاي گياهي به دست مي‌آيد. افزون بر ترنجبين و گزانگبين كه از آن سخن در ميان آمد بهترين نوع فلوس، سنا، شيرين‌بيان كه همه‌جا مي‌رويد فنوگروكوم( Foenugroecum )كه آن را خانبالغ مي‌نامند، و اين اسمي است كه ايرانيان به تاتارستان بزرگ داده‌اند، و اصل اين گياه از آن‌جاست، ديگر كچوله كه آن نيز در بسيار جاها يافته مي‌شود، و به بزرگي يك سكه پنج سويي، به ضخامت سكّه دو اكويي است، و روي آن از قشرهاي صاف پوشيده شده است. ديگر صمغ امونياك كه ايرانيان اوسيوك( Ouscioc )مي‌نامند، و در جنوب پارت فراوان است؛ و آن را از نباتي كه ساقه‌اش بمانند ساقه كنگر خاردار است مي‌گيرند. در همين منطقه و نواحي اطراف اصفهان گياهي مي‌رويد كه اروپاييان آن را نمي‌شناسند، و شبيه كنگر كوهي اسپانيولي است، و مردم ايران آن را ريواس مي‌نامند. مزه ريواس ترش و مطبوع است. در بهار مي‌رويد و خام هم مي‌خورند فروشندگان داروهاي گياهي آن را ريوند حيواني يا ريوند اسب مي‌نامند زيرا براي تخليه معده چهارپايان به كار مي‌برند. ريواس بيشتر در خراسان- سغد قديم- مي‌رويد و بهترين نوع آن در سرزمينهاي تاتارستان شرقي واقع ميان درياي خزر و چين به دست مي‌آيد، و هر دو نوع آن ريواس چيني خوانده مي‌شود. در خراسان همچنان كه ما چغندر مي‌خوريم ريواس مصرف مي‌كنند و همان‌سان مي‌رويد.
يكي ديگر از گياهان قابل توجّه ايران، بوته خشخاش مي‌باشد. اين بوته در بيشتر نقاط گيتي مي‌رويد، امّا به‌قدر خشخاشهاي ايران شيره نمي‌دهد. ارتفاع اين بوته‌ها در حدود چهار پا و رنگ برگهايش سفيد است. حقه‌هاي خشخاش در ماه
ص: 706
ژوئن مي‌رسد آن‌گاه به ياد دوازده امام با داسقاله مخصوصي كه بسان شانه است و سه تيغه دارد دوازده نيشتر در كنار هم و در يك بار به آن مي‌زنند. به تدريج ماده سفت و چسبناكي از آن بيرون مي‌تراود كه سپيده‌دمان پيش از دميدن خورشيد جمع مي‌كنند. اين ماده چندان مخدر است كه جمع‌كنندگانش آن‌قدر ضعيف و سست و ناتوان مي‌شوند كه مرده بيرون شده از گور را مي‌مانند. حال كساني كه اين ماده را مي‌پزند و براي خوردن آماده مي‌كنند بهتر از حال جمع‌كنندگان آن نيست. گروه اخير نيز به شرحي كه در فصل شانزدهم خواهد آمد افرادي پريده‌رنگ و لاغر و لرزان و افسرده مي‌باشند. عصاره خشخاش را چندان كه برون آيد حبّه‌حبّه و دانه‌دانه مي‌كنند. سر حقّه خشخاش پس از آنكه شيره‌اش بيرون شد خشك و سياه مي‌شود.
ساقه و دانه‌هايش نيز خشك مي‌گردد. ايرانيان شيره خشخاش را افيون مي‌گويند، و كلمه اپيوم( Opium )مصطلح در زبان فرانسوي نيز از همين لفظ گرفته شده است.
بهترين خشخاش ايران در لنجان شش فرسنگي اصفهان به دست مي‌آيد، و در سراسر اطراف اين شهرك بوته خشخاش مي‌كارند. نانوايان به هنگام پختن نان روي خميري كه به تنور مي‌برند قدري دانه خشخاش مي‌ريزند، زيرا اين دانه‌ها خواب‌آورند.
ايرانيان پس از خوردن غذا مدّتي مي‌خوابند. برخي نيز براي اين كه خوابشان سنگين‌تر شود ميان غذا خوردن مقداري دانه خشخاش مي‌خورند.
بعضي كسان افيون كازرون را كه شهري نزديك سواحل خليج فارس مي‌باشد بر ترياك لنجان ترجيح مي‌نهند و مي‌گويند ترياك حوالي لنجان ترشحات زيان‌رساني در معده ايجاد مي‌كند و ترياك كازرون اين عيب را ندارد.
دوّم گياه اين نوع تنباكوست كه در بيشتر مناطق ايران خاصّه در سوزيان- شوش- و همدان كه شوش قديم است توليد مي‌شود. همچنين در اطراف كرمان و نواحي مجاور خليج فارس نوع مرغوب آن به دست مي‌آيد. كشت و زرع تنباكو و برداشت آن زحمت زياد ندارد. پس از اين كه برگها رسيد آنها را مي‌چينند و خشك و دسته‌دسته مي‌كنند. برگهاي بوته تنباكو وقتي خشك مي‌شود زرد مي‌گردد.
آنها را تاب و پيچ نمي‌دهند و به هم نمي‌فشارند زيرا اگر چنين كنند مانند تنباكوهاي برزيل تند مي‌شود، و ايرانيان چنين تنباكو را نمي‌پسندند، و بو و دود آن را ناخوش مي‌شمارند. ايرانيان تنباكوي برزيلي را تنباكوي انگليسي مي‌نامند زيرا نخستين اروپاييان معتاد به دود تنباكو كه با ايرانيان داد و ستد مي‌كرده‌اند از مردم
ص: 707
انگليس بودند. اين سوداگران در حدود پنجاه سال پيش تنباكوي برزيلي را به ايران آوردند و به فروختن آن پرداختند. امّا ايرانيان وقتي دريافتند كه تنباكوي برزيلي هم بسيار تند، و هم گران است از خريدن و كشيدن آن خودداري كردند.
مردم ايران دوست دارند هميشه قليانشان آماده باشد، و آنها كه مي‌خواهند دود تنباكو خوب سر حالشان بياورد، مقداري دانه خشخاش به نم كرده تنباكو مي‌افزايند.
يادم مي‌آيد زماني كه ميان دانشمندان اروپا درباره اين موضوع بحث و گفتگو در ميان آمده بود كه آيا قند و تنباكو در امريكا كشف و رايج شده، و از آن‌جا به ساير نقاط گيتي نفوذ كرده و يا در مشرق‌زمين اين دو ماده را مي‌شناخته‌اند من در اين‌باره تحقيقات دامنه‌داري كرده بودم. و در شگفتم چرا دانشمندان خاور زمين بدين‌گونه مسائل كمترين اعتنا و توجّه ندارند و هرگز به چنين مطالب نمي‌انديشند.
حقيقت اينست گرچه من درباره اين موضوع كه آيا توتون بومي ايران است يا از خارج بدين سرزمين وارد شده بررسي و مطالعه زياد كرده‌ام، يكي از مردان كنجكاو و صاحب اطلاع اصفهاني به من گفت در يكي از كتابهاي جغرافياي پارت خوانده است كه هنگام خاك‌برداري خرابه‌هاي شهر سلطانيه خم سفاليني يافته‌اند كه در آن چندين چپق چوبي با خرده‌برگهاي تنباكو همان‌گونه كه تركها در حلب خرد مي‌كنند، وجود داشته است، شخصيّت سابق الذكر به همين دليل بر اين باور بود كه نخستين بار تنباكو از مصر به ايران آورده شده و بيش از چهارصد سال از آشنايي مردم اين سرزمين با تنباكو مي‌گذرد. همچنين كساني به من گفته‌اند نخستين‌بار پرتغاليها دويست سال پيش تنباكو را از هند به ايران آورده‌اند. امّا اين گفته را باور نمي‌توان كرد. زيرا بيش از پنجاه سال نمي‌گذرد كه كشت و زرع تنباكو در هندوستان رواج يافته است. افزون بر اين بيشتر تنباكوي مورد مصرف هند، و بهترين نوع آن از ايران به هند صادر مي‌شود، و اين انتقال از راه دريا صورت مي‌پذيرد.
امّا درباره قند بر اين اعتقادم كه جايگاه اصلي كشت و كار نيشكر هندوستان بوده است؛ و وقوف كامل دارم كه بسياري از محققان با اين نظر مخالف، و بر اين باورند كه نيشكر ميوه و ارمغان امريكاست، و مردم روزگاران قديم جاي آن عسل به كار مي‌برده‌اند. امّا من بر عقيده خود پاي‌بند و استوارم زيرا به چشم خود ديده‌ام كه نيشكر در سراسر هند بي‌رنج بسيار به بار مي‌نشيند و حال آن كه نهالها و
ص: 708
بوته‌هايي كه به منظور تكثير به اين سرزمين آورده شده پس از زحمت فراوان كه در پرورش آنها به عمل آمده نتيجه قابل توجهي نداشته است. افزون بر اين نام قند و دستور استفاده از آن درصدها كتب طبي كهن هندي و پارسي و تازي بسيار بار آمده، و اين نيز دليل قاطع و غيرقابل انكاري تواند بود كه كشت نيشكر در هند سابقه‌اي بس دراز دارد.
روشي كه ايرانيان و هنديان براي استعمال تنباكو به كار مي‌برند براي ما اروپاييان كاملا ناآشناست زيرا هواي اين دو كشور گرم‌تر و خشك‌تر از هواي عثماني و اروپاست و استعداد و نيروي تفكرشان بيشتر و روشن‌تر از ماست، و اگر آنان نيز همانند اروپاييان تنباكو به كار برند دچار سردرد و سرگيجه مي‌شوند. زيرا ايرانيان به دود تنباكو عادت دارند. اما طرز تنباكو كشيدن ايرانيان بدين‌گونه است:
در ظرفي كه كوزه قليان مي‌نامند مقدار معيني آب مي‌ريزند، و سر قليان را كه از گل پخته يا فلز ساخته شده به وسيله لوله‌اي كه انتهاي آن داخل آب كوزه قليان شده، به آن متصل مي‌كنند. زير كوزه قليان چهارپايه‌اي همانند آنچه زير شمعدانها مي‌گذارند قرار مي‌دهند، و لوله‌اي به قليان وصل مي‌كنند. وقتي بخواهند قليان بكشند مقدار كمي تنباكو را ريز و كاملا خيس مي‌كنند و در سر قليان جاي مي‌دهند. تنباكو را از آن خيس مي‌كنند كه زود نسوزد. آن‌گاه چند پاره زغال افروخته را روي تنباكو مي‌گذارند و قليان را مي‌كشند. با هر نفس كه با ني قليان مي‌كشند دود از سر قليان به كوزه قليان وارد مي‌گردد، در آن مي‌چرخد و سپس وارد دهان مي‌شود. در اين گردش نه تنها دود خنك مي‌گردد بل‌كه تندي و غلظت تنباكو زدوده مي‌شود.
كساني كه به كشيدن قليان معتادند و نفسشان دراز است هنگام به كار بردن قليان كاملا آن را به صدا درمي‌آورند زيرا از جريان دود و هوا در داخل آب صدا بر مي‌خيزد. افراد باسليقه در آب كوزه قليان مقداري گل مي‌ريزند تا هم دود خوشبو شود و هم كوزه قليان اگر شفاف باشد زيبا در نظر آيد. آب قليان را هربار پيش از به كار بردن يا دست كم روزي يك‌بار عوض مي‌كنند؛ زيرا آب قليان پس از يك بار كشيدن بدبو و تيره‌رنگ مي‌شود؛ و من آزموده‌ام و دريافته‌ام كه آشاميدن يك فنجان آب قليان معده را تحريك و به قي كردن وادار مي‌كند. كشيدن قليان به راستي زيان‌رسان است و عادت بدي است كه دامنگير مردم سراسر جهان شده است. در مغرب‌زمين به صورتهاي مختلف به كار مي‌برند، دود مي‌كنند، برگ تنباكو را مي‌جوند،
ص: 709
يا به صورت گرد مصرف مي‌كنند. پرتغاليها بيني خود را از سوده آن مي‌آگنند. مردم مشرق‌زمين فقط دود تنباكو را مي‌كشند. امّا ايرانيان چنان به كشيدن دود تنباكو معتاد شده‌اند كه بيشتر اوقات ني قليان را ميان دو لب خود دارند. اشخاص بزرگ و صاحب‌مقام هنگامي كه بر اسب سوار مي‌شوند تا از جايي به جاي ديگر بروند يكي از نوكران خود را مأمور برداشتن قليان مي‌كنند؛ و او موظف است همچنان كه بر اسب سوار است و دنبال سرور خود مي‌رود هميشه قليان را آماده داشته باشد تا هر وقت آقايش ميل كشيدن قليان كند سر لوله قليان را به وي بدهد. افراد اعيان و سرشناس هرگز بدون قليان از خانه بيرون نمي‌روند، و به هرجا وارد مي‌شوند به محض نشستن قليان به دستش مي‌دهند. عجب اين كه كشيدن قليان هرگز مانع كارشان نمي‌شود به عبارت ديگر ضمن كشيدن قليان كار خود را به درستي و راحتي انجام مي‌دهند.
اگر به مدارس پا بگذاريد مي‌بينيد استاد و شاگرد همچنان كه با دقّت و مواظبت تمام درس مي‌دهند و درس مي‌خوانند لوله قليان را به لب دارند. خلاصه اينكه از خوردن غذا آسان مي‌توانند صرف‌نظر كنند، امّا از كشيدن قليان نه. چنان به كشيدن قليان معتادند كه ماه رمضان اگر به تابستان بيفتد چون مدت روزه‌داري هجده ساعت ادامه دارد وقتي هنگام افطار فرا مي‌رسد پيش از نوشيدن آب يا خوردن غذا قليان مي‌كشند، و با دود تنباكو روزه را مي‌شكنند.
زيادروي در كشيدن دود تنباكو آنان را ضعيف و تكيده و پژمرده مي‌دارد.
خود نيز به زيانهاي دود تنباكو آگاهند، امّا وقتي از ايشان پرسيده شود: پس چرا قليان مي‌كشيد، جواب مي‌دهند: چه كنيم، عادت شده؛ و مي‌افزايند دلخوشي ما فقط در كشيدن قليان است.
در زمان پادشاهي شاه عباس كبير كشيدن قليان در ايران رواج بسيار داشت. وي براي اين كه مردم را از اين عادت بد رها سازد چاره‌ها انديشيد، و تدبيرها به كار برد، امّا سودمند نيفتاد. خود نيز ترك عادت كرد، مگر همگان به وي تأسي جويند. حكايت مي‌كنند يك روز كه درباريان و بزرگان در مجلس ضيافت او حضور داشتند به خدمتگران خاص خود دستور داد به جاي تنباكو در سر قليان پهن خشك اسب بريزند و به دست هر كدام قلياني بدهند. چون بزرگان قدري قليان كشيدند شاه خطاب به آنان فرمود: اين تنباكو را وزير همدان به رسم هديه فرستاده و معروض داشته كه اين بهترين تنباكوهاست، و خوب‌تر از آن در هيچ‌جا پيدا
ص: 710
نمي‌شود. همه يكي پس از ديگري جواب دادند: شاهنشاها، اين تنباكو بسيار خوب است، و بهتر از آن پيدا نمي‌شود. سپس شاه خطاب به مهتر قورچيان كه ميان حاضران بر همه سر و برتر بود فرمود: تو نيز نظر خود را درباره اين تنباكو صادقانه و بي‌رودربايستي بگو. سردار قورچيان گفت: قبله عالم، سوگند به سر مبارك كه بوي خوش اين تنباكو از هزاران گل بويا بيشتر است و مشام جان را تازه مي‌كند.
شاه به شنيدن اين جوابها به طعن و طنز و خشم در ايشان نظر كرد و فرمود نفرين و لعنت به اين تنباكو، به اين گياه لعنتي كه بوي آن با بوي پهن اسب تفاوت ندارد.
سوّمين گياه معروف ايران زعفران است كه بهترين نوع آن در سراسر گيتي است. اين گياه در بيشتر نواحي ايران مي‌رويد، اما خوب‌ترين نوعش در مناطق جنوبي درياي خزر به دست مي‌آيد. زعفران همدان و شوش كهن كه سوزيان مي‌باشد نيز معروف و ممتاز است.
چهارمين گياه معروف از اين دسته، گياهي است كه از آن انغوزه مي‌گيرند. انغوزه «1» شيره‌ايست كه مانند صمغ سفت مي‌شود. آن را از بوته‌اي كه هيلتيت( Hiltit )ناميده مي‌شود، و بنا به تصوّر بعضي لازرپيتيوم( Lazerpithium )يا سيلفيوم( Silphium )است مي‌گيرند. اين بوته در بسياري از نقاط ايران مخصوصا در نواحي سغد مي‌رويد، و نوع سفيد آن مخصوصا براي خوردن خوب است. انغوزه دو قسم است: سياه و سفيد. شيره‌اي كه از نوع سفيد آن مي‌تراود تندي و قوت كمتر دارد به همين سبب ارزان‌تر است. در مشرق‌زمين گياه انغوزه را هينگ مي‌گويند. هنديان آن را به بيشتر غذاها و خورشهاي خود مي‌آميزند و مي‌خورند.
انغوزه بويناك‌ترين چيزي است كه من به عمر خود ديده‌ام. بوي اين ماده از فاصله بسيار دور به مشام مي‌رسد، و اگر چند روز در اتاقي نگهدارند بويش مدتها باقي مي‌ماند. كشتيهايي كه با آنها انغوزه حمل مي‌كنند چنان بويناك مي‌شوند كه از آن پس نمي‌توان با آن كشتيها كالاي ديگر حمل و نقل كرد. من يك‌بار چنين كردم و
______________________________
(1)- گياه انغوزه در يزد و بيابانهاي اطراف آن زياد مي‌رويد. در خور بيابانك كه سابقا يكي از مراكز تهيه انغوزه بوده گياه انغوزه را هنگ مي‌نامند، و با برگ آن مخصوصا براي شستشو و رفع عفونتهاي معدي بسيار مفيد است آش مي‌پزند.
ص: 711
سخت پشيمان گشتم. توضيح اين كه مقداري منسوجات گرانبها در آن گذاشتم. با اين كه آنها را چندين لا در لفّافي كتاني پوشيده از مشمّع خوب پيچيده بودم هم پارچه‌ها سخت بويناك شده بود و هم زر و نقره درون آنها تيره و كدر شده بود.
پنجم مومياست كه در ايران دو قسم آن به دست مي‌آيد. يك قسم آن موميايي معمولي است كه از تحجّر اجساد موميايي شده‌اي كه بيش از دو هزار سال در نواحي گرم و سوزان زير شن باقي‌مانده است و همه افراد كنجكاو از كيفيّت آن آگاهند استخراج مي‌شود. اين نوع موميايي در حقيقت حاصل تحجّر اجساد موميايي شده مي‌باشد. ميرزا شفيع وزير يكي از ولايات كه مردي دانشمند و بسيار دان است به من گفت: يك روز كه كارگرانش به كندن كاريز مشغول بودند چند جسد موميايي شده يافته‌اند كه طول قدّ هر كدام هفت يا هشت پا بوده است؛ و چنين احتمال داد، يا در دو هزار سال پيش قامت مردمان بلندتر بوده يا به عمد با موميايي آنان را بدان اندازه درآورده‌اند و به خاك سپرده‌اند. وي مي‌گفت موي سر و ريش اجساد موميايي شده، و ناخن دست و پايشان همچنان بجا بود، و تركيب صورتشان چنان طبيعي بود كه خطوط چهره‌شان همچنان نمايان بود. ميرزا شفيع به من گفت بدن آدمي همانند اسفنج است و اگر خون و ديگر اجزاء سيال و مرطوب آن را بگيرند و كاملا خشك كنند قرنها به حال خود باقي مي‌ماند. سرزمين باكتريان گرم و شني است، و براي تحجّر اجساد كاملا مساعد مي‌باشد.
نوع ديگر موميايي صمغ پرارزشي است كه از صخره‌ها مي‌تراود، و دو معدن يا چشمه از اين قسم موميايي در ايران وجود دارد يكي در ناحيه‌سار كرمان كه از نوع ديگر آن بهتر است. چنان كه به آزمايش دريافته‌اند هر نوع شكستگي يا ضرب‌ديدگي يا كوفتگي با نيم درهم موميايي در مدت بيست و چهار ساعت بهبود مي‌يابد. معدن ديگر موميايي در خراسان يا باكتريان باستان مي‌باشد. در همان ناحيه كه اجساد موميايي شده چنان كه در مصر وجود دارد ديده مي‌شود. صخره‌هايي كه از آن موميايي مي‌تراود همه از آن شاهنشاه مي‌باشد، و هرچه موميايي از آنها بيرون آيد متعلّق به اوست. اين صخره‌ها را هميشه پنج نفر از پزشكان عالي‌مقام منسوب به دربار مهر موم مي‌كنند، و هر سال فقط يك‌بار در حضور آنان، و گروهي ديگر از مأموران مهر آن را مي‌شكنند، و هرچه از اين ماده ارزشمند فراهم آمده است قسمت بيشتر را برمي‌دارند و به خزانه پادشاه منتقل مي‌كنند، و به هنگام لزوم از آن بر
ص: 712
مي‌گيرند.
موميايي كلمه‌اي فارسي است، و از لفظ موم كه به معني صمغ و انگوم است مشتق شده. در زبان عربي و عبري اين كلمه به همين معني است. ايرانيان مي‌گويند دانيال پيغمبر طرز استخراج و به كار بردن موميايي را به ايشان آموخته است.
يكي ديگر از نباتاتي كه در اين روزگاران در ايران اهميّت زياد دارد حناست كه از دانه‌هاي آن ماده رنگيني به دست مي‌آورند، و با آن دست و پا و مو و ريش را خضاب مي‌كنند. فايده حنا اين است كساني كه دست و پاي خود را با آن رنگين مي‌كنند سرما و تابش آفتاب دست و پايشان را رنجه نمي‌كند، و آنها را نمي‌تركاند. به همين جهت ساقهاي دست و پاي اسبان را نيز با حنا رنگين مي‌كنند.
دانه‌هاي حنا بر درختچه‌هايي مي‌رويد، و آنها مانند دانه‌هاي فلفل و سرو كوهي پر پشت مي‌باشد. اين درختچه‌ها مخصوصا در كرمان و سيستان فراوانند و همان است كه ما پاستل( Pastel )- وسمه- مي‌ناميم، و از برگهاي درختچه حنا نيز به همين منظور استفاده مي‌كنند. حنا را اين‌گونه به كار مي‌برند كه نخست دانه يا برگ درختچه حنا را كاملا مي‌سايند و چندان آب بدان مي‌افزايند تا به سفتي و غلظت شفته شود. آن‌گاه كف و پشت دست و پا را به خمير حنا مي‌اندايند و دور آنها را پارچه مي‌پيچند، و تمام مدت شب بدين‌گونه مي‌دارند تا رنگين گردد. اگر دست و پا را بلافاصله يا اندك زماني پس از بستن حنا بشويند رنگ نمي‌شود، به همين جهت مدت چند ساعت نبايد آب به دست و پا برسد. رنگ حنا در حدود پانزده روز تا سه هفته به دست و پا مي‌ماند.
روناس كه ما آن را اپوپوناكس( Opoponax )مي‌ناميم ريشه سرخ رنگ گياهي است كه از آن در رنگ رزي استفاده مي‌شود. محصول روناس ايران زياد و مرغوب است، و هنديان با اين كه همه‌گونه رنگ درست مي‌كنند از خريداران عمده روناس ايران مي‌باشند.
پنبه در كليّه نقاط ايران مي‌رويد، و سرتاسر بسياري از دشتها پوشيده از بوته‌هاي اين گياه است. قوزه آن به درشتي حقّه خشخاش، امّا گردتر است، و در هر قوزه هفت دانه سياه‌رنگ به درشتي دانه باقلا وجود دارد كه تخم آن گياه است.
همچنين در بيشتر نقاط ايران درختچه كميابي مي‌رويد كه ميوه‌اش درشت و دراز و به شكل مو وحشي سبز است، و هنگامي شكفته مي‌شود الياف و پرهاي نرمي همانند
ص: 713
نسج بسيار لطيفي از آن بيرون مي‌آيد؛ و من از آن جنس نرم و لطيف چند نهالي و بالش براي خود درست كرده‌ام. انساج لطيف اين گياه را بي‌آنكه خراب شود شاد و از هم جدا مي‌كنند.
درست اين است كه پادزهر را در شمار داروهاي طبّي بياورم. پادزهر سنگي است نرم كه همانند صدف يا پياز از پوسته‌هاي نازك و لطيفي در وجود مي‌آيد پادزهر را از اندام بزهاي اهلي يا وحشي بيرون مي‌آورند، و پادزهر موجود در كالبد بزهاي سواحل خليج فارس و خراسان- باكتريان باستان- از آنچه در گلكند( Golconde )هندوستان، به دست مي‌آورند بسي بهتر است. در گلكند از اندام خر، گراز، جوجه‌تيغي و غاز پادزهرهاي درشتي به دست مي‌آورند، و من اين را ديده‌ام.
امّا چون بزها را از فاصله سه روز راه آورده بودند فقط در كالبد بعضي آنها پادزهر وجود داشت و آنها نيز كوچك بودند. ما پانزده روز چند بز وحشي را نگهداشتيم و به آنها علف سبز و تازه داديم. وقتي به قصد بيرون آوردن پادزهر بدنشان را شكافتند از اين ماده در آن نيافتند. آن وقت باور كردم اين كه مي‌گويند بزهاي وحشي بايد علفهاي مخصوصي بخورند تا بدنشان گرم شود و پادزهر توليد كنند سخني درست است.
پرريگوردي يكي از ژزويتها كه ديري نيست سفرنامه‌اش را به نام «جهانگرد نامي» منتشر كرده نوشته است: در اروپا به علف مخصوصي كه در تن بزها پادزهر ايجاد مي‌كند كولاسا( Colasa )مي‌گويند.
طبيعي‌دانان ايران مي‌گويند چندان كه بزها در نواحي خشك و گرم چرا كنند، و علفهاي گرم و خشك بخورند جنس پادزهري كه توليد مي‌كنند بهتر و پراثرتر خواهد بود، و خراسان و سرزمينهاي اطراف خليج فارس از نواحي خشك و گرم جهان به حساب مي‌آيد. در دل سنگهاي پادزهر هميشه چند پاره خاريا چوب پيدا مي‌شود كه بر اطراف آن ماده تشكيل‌دهنده پادزهر منعقد مي‌گردد. گفتني است كه در هند پادزهر را از بز ماده، و در ايران از بز نر مي‌گيرند، و چون پادزهر ايران بهتر و گرم‌تر و زود هضم‌تر از پادزهر هندوستان مي‌باشد، با اين كه بهاي آن چهار برابر گران‌تر از پادزهر هند مي‌باشد همان را به كار مي‌برند، و از خريدن پادزهر هندي خودداري مي‌ورزند. پادزهر را در ايران با كوراگ وزن مي‌كنند «1» و آن معادل سه مثقال يا سه گروس( Gros )مي‌باشد، و هر كوراگي پنجاه و چهار ليور قيمت دارد.
______________________________
(1)- در ايران هرگز وزنه‌اي به نام كوراگ وجود نداشته و شايد در درج و طبع اين كلمه اشتباهي رخ داده و نيز محتمل است اصل آن قيراط بوده كه معادل سه دانه جو وزن داشته است. به هر حال در سفرنامه‌هاي جهانگردان ديگر مانند تاورنيه و پيترودولاواله نيز نام اين وزنه نيامده است.
ص: 714
مردم مشرق‌زمين بر اين اعتقادند كه پادزهر «1» ماده‌اي ضد زهر است، به همين جهت آن را پادزهر مي‌گويند كه به معني غالب بر زهر يا خنثي‌كننده سم است؛ و كلمه بزوآر( Bezoar )فرانسوي بي‌گمان از آن گرفته شده، همچنان كه لغت سيوت( Civette )از كلمه زباد( Zabad )اشتقاق يافته است.
پادزهر را در معرقات به كار مي‌برند و به كساني كه به بيماري حصبه گرفتار آمده‌اند مي‌خورانند. به داروهاي مقوي قلب، و محرّك قواي جنسي نيز مي‌آميزند، و در شيريني‌سازي هم به كار مي‌برند. به هر روي مردم بر اين اعتقادند پادزهر فكر و حافظه را تيره و قواي بدن را تقويت مي‌كند، و طبيبان مشرق‌زمين هنگامي كه در مداوا دواهاي ديگر را بدون اثر مي‌يابند پادزهر را تجويز مي‌كنند، و پزشكاني كه كمتر حاذقند براي پادزهر خواص بسياري مي‌شمارند، و اهميت آن را تا آسمان بالا مي‌برند. اما حقيقت اينست كه در مشرق‌زمين ارزش و اعتبار پادزهر سخت كاسته شده، و چنين برمي‌آيد ديري نخواهد گذشت همچنان كه در اروپا خوار و بي‌قدر گرديده، در مشرق‌زمين نيز از نظر بيفتد.
طرز استعمال پادزهر در ايران چنين است كه مقداري از آن را با تيغه چاقو مي‌تراشند، يا روي سنگ مرمر مي‌كوبند. سپس اندكي از آن را در قاشق با گلاب مي‌آميزند و مي‌خورند.
طرز ساختن پادزهر تقلّبي نيز بسيار آسان است و به بهاي ارزان عرضه مي‌شود. پادزهرهاي بزرگ و درشت و برّاق تقلّبي مي‌باشند، و من هرگز پادزهر طبيعي و غيرتقلبي را كه يك قطعه آن بيش از شش گروس وزن داشته باشد نديده‌ام.
پادزهر حقيقي سبك‌تر از ساختگي و تقلبي آن است. براي بازشناختن پادزهر واقعي از تقلبي درفش را داغ و در پادزهر فرو مي‌كنند، اگر نوك داغ درفش در آن فرو رفت و بخاري از آن برخاست تقلبي است، و اين دقيق‌ترين و مطمئن‌ترين وسيله تشخيص است. براي ساختن پادزهر تقلبي معمولا از نوعي صمغ و موم اسپانيايي استفاده
______________________________
(1)- پاد به معني ضدّ، مخالف، نگهبان، پاسبان و نام ديگر پادزهر ترياق يا ترياك مي‌باشد تا ترياق از عراق آورند مار گزيده مرده باشد. و كشد زهر جايي كه ترياق نيست.
ص: 715
مي‌كنند و برعكس پادزهر طبيعي كه وقتي از اندام حيوان بيرون مي‌آورند كمي زبر و اندكي سبز رنگ است، صيقلي و صاف و شفاف مي‌باشد.
وقتي از ايران بازگشتم بعضي از كسان درباره مشك و عنبر اشهب از من پرسشهايي زياد كردند و نامناسب نيست آنچه درباره اين دو شنيده‌ام و دريافته‌ام شرح بدهم. گمانم بر اين است بيشتر مردم مي‌دانند كه مشك نوعي فضله حيواني شبيه بز كوهي است كه اندام و ساق پايش باريك‌تر و ظريف‌تر مي‌باشد. مسكن اصلي اين حيوان در تركستان عليا، چين شمالي و تبت بزرگ است، و تبّت سرزميني ميان هندوستان و چين مي‌باشد. من زنده اين حيوان را هرگز به چشم خود نديده‌ام امّا پوستش را چندين جا مشاهده كرده‌ام. تصاوير متنوّع اين حيوان نيز در كتاب سفارت هلنديان در چين، و چين مصوّر اثر پرفسور كيرشه( Kircher )درج است.
مردم مي‌گويند مشك عرق اين حيوان است كه به كيسه ظريفي نزديك ناف او جريان مي‌يابد، و در آن جمع مي‌شود. شرقيان با اطمينان و نظريه قاطع مي‌گويند نزديك ناف حيوان دملي پيدا مي‌شود كه موادّ داخل آن خاصّه در مواقعي كه بدن حيوان گرم است مايه خارش و سوزش مي‌شود، و حيوان براي تسكين خارش و سوزش چندان تن خود را به درخت يا صخره‌اي مي‌سايد كه آن دمل شكافته مي‌شود و مواد سيال آن به كيسه‌اي كه ميان پوست و عضلات حيوان در وجود مي‌آيد وارد مي‌شود و حرارت دروني و بيروني اين ماده فاسد را به مشك كه بسيار خوشبو و مفرح است بدل مي‌كند. مردم مشرق‌زمين اين كيسه را نافه مشك مي‌نامند.
مشك تبّت بهترين و گرانبهاترين مشكهاست، و از مشك چين خوشبوي‌تر و بادوام‌تر و بوياتر است؛ و بوي بيشترش بدين سبب است كه تبّت به هند و ايران نزديك‌تر از گنسي( Xensy )ايالت نافه‌خيز چين است، و مشك آن زودتر و تازه‌تر به دو كشور ايران و هند مي‌رسد. مركز تجارت مشك پاتان( Patans )شهر معروف تبّت است. «1» پاتانها باين شهر مي‌آيند، مشك مي‌خرند، و به هند مي‌برند؛ و از اين سرزمين به همه نقاط روي زمين صادر مي‌شود. جاي سكونت پاتانها نزديك ايران و تركستان علياست، و تابع و باجگزار مغول بزرگ مي‌باشند.
______________________________
(1)- بوتام( Butam )پايتخت و مركز چين نبوده بلكه يكي از ايالتهاي چين و هم‌مرز بنگال بوده، و مردم آن بوتيا نام داشته‌اند.
ص: 716
هنديان براي اين ماده بويا اهميّت بسيار قائلند، و هم چندان كه به استعمال آن شوق دارند درباره كيفيت و ماهيّت آن تحقيق و پژوهش مي‌كنند و آن را براي تحريك تمايلات جنسي و عاشقانه، و تقويت جسم به كار مي‌برند. همچنين زنان مشك را براي خنثي كردن بخارهاي بدبويي كه در زهدانشان توليد مي‌شود و همسرشان را ناراحت مي‌كند مصرف مي‌نمايند، بدين‌سان كه وقتي اين بخارها قوّت و دوام مي‌يابد مقداري مشك از كيسه‌اي كه همراه دارند برمي‌گيرند، در كيسه كوچكي كه از يك قطعه پارچه نازك و تميز دوخته‌اند مي‌گذارند و در عضو مخصوص خود كه آوردن نام آن دور از آزرم و ادب است مي‌نهند.
بهترين ناف آهوي مشك در هندوستان ليوري نود روپيه بها دارد، و هر روپيه معادل سي سوي فرانسويان است. بازرگانان انگليسي و پرتغالي هر سال مقدار زيادي مشك از هند مي‌خرند و به اروپا مي‌برند. هنديان چنانكه پيش از اين ياد شد مشك را از چين مي‌خرند. بازرگانان ارمني، ايراني، پاتاني آن را به ايران و عثماني مي‌برند و به مصارفي كه تصوّر آن به ذهن خطور مي‌كند مي‌رسانند.
مي‌گويند وقتي نافه پراز مشك گشوده مي‌شود چنان بوي تندي از آن پراگنده مي‌گردد كه آن كه كيسه مشك را مي‌گشايد بايد بيني و دهان خود را كاملا با پارچه‌اي چند لا ببندد. با وجود چنين احتياط گاهي بوي تند مشك خون از بيني‌اش جاري مي‌كند؛ حتي ممكن است وي را بكشد من در اين‌باره تحقيق بسيار كرده‌ام، و چون ارمنياني كه در كار خريد و فروخت مشك دست داشته‌اند و بارها به پاتان سفر كرده‌اند صحّت اين موضوع را براي من بيان كرده‌اند بر اين باورم كه در اين مورد هيچ شك و ترديد نمي‌توان كرد. همچنين مسلم است كه نه تنها بوي مشك به مرور زمان افزون نمي‌شود بلكه هرچه زمان بيشتر بگذرد بويش مي‌كاهد. به روزگاراني كه من نيز در هندوستان به تجارت مشك اشتغال داشتم گاهي بوي آن مرا بي‌تاب مي‌كرد، و براي اين كه بوي تندش آزارم ندهد هميشه دور از كيسه‌هاي محتوي مشك مي‌ايستادم، بيني و دهانم را با دستمالي مي‌پوشاندم، و به وسيله دلّال مورد اعتمادم معامله مي‌كردم؛ و از همان زمان بر من مسلّم شد كه بوي تند اين ماده وقتي از كيسه بيرون مي‌شود به راستي آزاردهنده است و مايه سردرد شديد مي‌شود.
دگربار مي‌گويم در جهان كم دارو و ماده‌اي پيدا مي‌شود كه تقلّب كردن در آن اين‌قدر آسان باشد. دغلكاران قطعه‌اي از پوست آهوي مشكين را مي‌گيرند در
ص: 717
آن خون همان حيوان را مي‌ريزند، اندكي مشك بر آن مي‌افزايند، و پس از اين كه بسته شد به جاي مشك واقعي مي‌فروشند. بعضي نيز وقتي كيسه مشك را پراز اين ماده نمي‌بينند براي انباشتن بقيّه گنجايش كيسه شكم حيوان را چندان مي‌فشارند كه از خون پرشود، و براي توجيه عمل خود مي‌گويند خون و گوشت آهوي ختن نيز مانند مشك معطر است. چنين فروشندگان متقلّب در آخر كار مقداري سرب و در صورت لزوم خون گاو بر محصول خويش مي‌افزايند تا وزنش بيشتر شود.
مردمان مشرق‌زمين براي اين كه بدون بازكردن كيسه محتوي مشك از چگونگي محتويات آن آگاه شوند و بدانند خوب يا ناخالص است اوّل با دست وزن مي‌كنند زيرا آنان به تجربه دريافته‌اند وزن يك كيسه مشك خالص بايد چه‌قدر باشد، و براي اطمينان بيشتر آن را مي‌چشند. هنديان همين كه ذره‌اي مشك را در دهان مي‌گذارند در مي‌يابند خالص است يا نه. سوّمين طريق آزمايش اينست كه نخي را با آب سير تر مي‌كنند و آن را با سوزن از كيسه محتوي مشك مي‌گذرانند اگر بوي سير از رشته نخ زايل شد مشك خالص است، و گرنه ناسره.
عنبر اشهب در اقيانوس هند در طول سواحل افريقا ميان دماغه اميد نيك و درياي سرخ به دست مي‌آيد. گاهي دريا آن را تا كناره‌هاي جزيره سيلان و مالابار مي‌راند امّا اين حالت زياد اتفاق نمي‌افتد. در يكي از تأليفات ايران خوانده‌ام كه تازيان مي‌گويند عنبر اشهب ماده‌ايست كه از آب چشمه‌هايي كه چون چشمه‌هاي نفت از اعماق دريا مي‌جوشد در وجود مي‌آيد و باد و جريانهاي دريايي آن را به سواحل مي‌راند. بعضي نيز بر اين اعتقادند كف آبهاي دريا پس از منعقد شدن عنبر اشهب مي‌شود، و نيز برخي بر اين باورند تخمكهاي ماهيان بزرگ پس از انجماد تبديل به عنبر اشهب مي‌گردد، امّا اين عقايد سست و باورنكردني است، زيرا با اين كه انواع ماهيهاي بزرگ در درياي هند فراوان است، و اين اقيانوس كف بسيار بر دهان دارد و آبش نيز گرم است هرگز عنبر اشهب در آن ديده نمي‌شود.
دانشمندان هندوستان بر اين باورند عنبر اشهب صمغي است بويا همانند كندر كه در عربستان مي‌رويد و باران و سيل آن را به دريا مي‌برد. باد و جريانهاي دريايي اين ماده خوش‌بو را تا سواحل افريقا و دماغه اميد نيك پيش مي‌راند و در حدود جزيره ماداگاسكار بر اثر رويارو شدن با فشار يك جريان دريايي كه حركتش در جهت مخالف است دگربار به عقب بازمي‌گردد.
ص: 718
ميرزا شريف الملك يكي از شخصيّتهاي معتبر هند كه بزرگ‌مردي بسيار دان است، و پادشاه مرحوم گلكند وي را از اصفهان به هند دعوت كرده تا دخترش را به زني به او بدهد آخرين باري كه من در گلكند بودم عنبر اشهبي به من نشان داد كه من از آن درشت‌تر و گرانبهاتر نديده‌ام، او معتقد بود كه آن از تركيب نوعي موم و عسل درست شده است. وي قطعه‌اي از آن عنبر اشهب را كه چون اسفنج پرخلل و فرج بود نشانم داد و افزود زنبوران عسل افريقا انگبين خود را ميان صخره‌ها يا شكاف تنه درختان كهنسال به وجود مي‌آورند چنانكه در مشرق‌زمين اعم از سرزمينهاي كم‌جمعيّت يا پرجمعيّت كندوهاي عسل همين‌سان يافته مي‌شود، و من در سفرنامه خود آنجا كه به وصف و شرح سرزمينهاي كلشيد و چركس پرداخته‌ام به اين نكته اشاره كرده‌ام. «1» ميرزا شريف الملك مي‌گفت: سيلاب كه از باران مايه مي‌گيرد برخي از عسلهاي نارس را به دريا مي‌برد. آنها در آن‌جا سفت و منعقد مي‌شوند و بوي بسيار خوش مي‌گيرند. ميرزا شريف الملك مي‌گفت: فرق ميان عنبر اشهب و عنبر اسود اينست كه عسلي كه عنبر اسود را مي‌سازد به‌قدر عسل عنبر اشهب پاكيزه و مصفا نيست.
عنبر اشهب، اين ماده بويا و گرانبها كه داروگران دوران كهن اعم از يونانيان و تازيان آن را نمي‌شناخته‌اند در آغاز پديد آمدن بسيار بدبوست، و رايحه بسيار نامطبوعي مي‌پراگند. اما به نسبتي كه از زمان انعقاد آن مي‌گذرد آن بوي بد به شميم خوش بدل مي‌شود.
برخي بر اين اعتقادند كه مرغان دريايي عنبر را دوست مي‌دارند، و از نوك زدن به آن لذّت مي‌برند. من نيز بر اين باورم، اما هرگز نديده‌ام منقار يكي از مرغان دريايي به عنبر اشهب اندوده شده باشد. ايرانيان غاليه را كه زباد هم مي‌گويند زياد به كار نمي‌برند فقط زنان پس از اين كه آن را خوب ساييدند به گيسوان خود مي‌زنند.
افزون بر دواهاي طبّي كه شرح دادم و در ايران به دست مي‌آيد داروهاي كمياب ديگري نظير كاسني و قلياي نباتي در اين سرزمين مي‌رويد. در كوههاي واقع در هفت يا هشت فرسنگي اصفهان كاسني به حدّ وفور بار مي‌آيد. زرنيخ كه زردرنگ است و بيشتر براي تنظيف به كار مي‌رود، و نشادر در مدي- ماد- و اطراف قزوين به
______________________________
(1)- دكتر سودير( Swediaur )معتقد است كه عنبر اشهب از فضله منعقد شده كاشالوت است.
ص: 719
دست مي‌آيد. از ديگر داروهاي گياهي چون زياد مورد توجّه عامه نيستند و كم يا بيش شناخته شده‌اند در اين‌جا سخن نمي‌گويم.